لعنت به تو که احساساتمو به بازی گرفتی...
فراموش کردمت...
ابر دلم میل افتاب ندارد سر به کدامین حصار و صخره بکوبم خنده به لب خیره می شوی به نگاهم خنده ندارد شبی که خیس و برهنه ست خانه ات اباد خیره ای که چه؟چشمت خواستم از دست خویش بگریزم
نظرات شما عزیزان:
درد من ای نازنین حساب ندارد
رود بزرگی که هیچ اب ندارد؟
خیره به چشمی که خواب و تاب ندارد
خنده ندارد شبی که خواب ندارد
چاره ای به حال من خراب ندارد
حیف…دلم حق انتخاب
طراح : صـ♥ـدفــ |