لعنت به تو که احساساتمو به بازی گرفتی...
فراموش کردمت...
دلم پراست: پر پر پر... آنقدر که گاهی اضافه اش ازگوشه چشمانم می چکد خوشــــــــــبختی داشتن کســـــی است که بیشـــتر از خـــودش تــ ــ ــ ــ ــو را بــخواهد ... و بیشـــتر از تــ ـ ـ ـ ـــو هیـــــ♥ــــــچ نخواهد و تــــــ♥ــــو ... برایش تـــ ــ ــ ــمام زندگی باشی ... دختری از حکیمی پرسید چرا تا مرز دیوانگی عاشق کسی میشوم در حالی که میدانم در نهایت به اون نمیرسم ؟ حکیم جواب داد:به من بگو چرا زندگی میکنیم
دختری از حکیمی پرسید چرا تا مرز دیوانگی عاشق کسی میشوم در حالی که میدانم در نهایت به اون نمیرسم ؟ حکیم جواب داد:به من بگو چرا زندگی میکنیم سر به هوا نیستــــم امــــا همیشـــــه چشــــم به آسمان دارم حال عجیبـــی ست دیدن ِ همان آســــمان که شاید "تو" ... دقایقی پیش به آن نگاه کـــرده ای... خدایا حواست هست؟! صدای هق هق گریه هام...از همون گلویی میاد که تو... از رگش به من نزدیک تری. دنيايت را با دنيايم عوض ميكني؟ فقط چند ساعت.... ميخواهم بدانم آنكه تمام دنياي من است ...... دلم میگیرد وقتی میبینم: من هستم... اون هم هست... اما... قسمت نیست......
گفتم: خدایا از همه دلگیرم گفت: حتی از من؟ گفتم: خدایا دلم را ربودند گفت: پیش از من؟ گفتم: خدایا چقدر دوری گفت: تو یا من؟ گفتم: خدایا تنها ترینم گفت: پس من؟ گفتم: خدایا کمک خواستم گفت: از غیر من؟ اگــــر خنـــــــده است چـرا گـــــریه می کنیم اگــــر گریـــــه است چرا می خنـــدیم اگــــر مــــــرگ است چرا زنـــــدگی می کنیم اگــــر زنـــــدگی است چرا می میـریم اگــــر عشــــق است چرا به آن نمی رسیـــم اگــــر عشــق نیست چرا عـاشقیـم؟؟؟؟ حالا واقعاْ زندگی چیست؟! تنهايي را دوست دارم زيرا بي وفا نيست... تنهايي را دوست دارم زيرا عشق دروغي در آن نيست... تنهايي را دوست دارم زيرا تجربه كردم... تنهايي را دوست دارم زيرا خداوند هم تنهاست... تنهايي را دوست دارم زيرا در كلبه تنهائي هايم در انتظار خواهم گريست و انتظار كشيدنم را پنهان خواهد كرد... آیینه پرسید که چرا دیر کرده است در تنهایی خود لحظه ها را برایت گریه کردم در بی کسیم برای تو که همه کسم بودی گریه کردم در حال خندیدن بودم که به یاد خنده های سرد و تلخت گریه کردم در حین دویدن در کوچه های زندگی بودم که ناگاه به یاد لحظه هایی که بودی و اکنون نیستی ایستادم و آرام گریه کردم ولی اکنون می خندم آری میخندم به تمام لحظه های بچگانه ای که به خاطرت اشک هایم را قربانی کردم
به یک احوالپرسی ساده...
به یک دلداری کوتاه ...
به یک "تکان سر"...یعنی...تو را می فهمم...
... به یک گوش دادن خالی ...بدون داوری!
به یک همراهی شدن کوچک ...
به حتی یک همراهی کردن ممتد آرام ...
به یک پرسش :"روزگارت چگونه است ؟"
به یک دعوت کوچک به صرف یک فنجان قهوه !
... به یک وقت گذاشتن برای تو...
به شنیدن یک "من کنارت هستم "...
به یک هدیه ی بی مناسبت ...
به یک" دوستت دارم "بی دلیل ...
به یک غافلگیری :به یک خوشحال کردن کوچک ...
به یک نگاه ...
به یک شاخه گل...
_دل آدم گاهی ...چه شاد است ...
به یک فهمیده شدن ...درست !
به لبخند!
به یک سلام !
به یک تعریف به یک تایید به یک تبریک ...!!!
نکند دل دیگری او را اسیر کرده است
خندیدم و گفتم او فقط اسیر من است
تنها دقایقی چند تاخیر کرده است
گفتم امروز هوا سرد بوده است
شاید موعد قرار تغییر کرده است
خندید به سادگیم آیینه و گفت
احساس پاک تو را زنجیر کرده است
گفتم از عشق من چنین سخن مگوی
گفت خوابی , سالها دیر کرده است
در آیینه به خود نگاه می کنم , آه
عشق تو عجیب مرا پیر کرده است
راست گفت آیینه که منتظر نباش
او برای همیشه دیر کرده است …
طراح : صـ♥ـدفــ |